آهای یه نفر تو این جزیره تنهاست | ||
بال هایی دارم از جنس خیال با تنی خیس از مه به طواف ماه می روم آهنگ حروف نامت که از لبانم می گذرد و وسعت آسمانم را می رقصاند و دستهایم را که در هوایت می چرخانم رها می شوم از سنگینی زمین
آسمانی در من اتفاق می افتد و فوج فوج ستاره تاریکی صورتم را می بوسد و در اولین پگاه چشمهایم شوق دیدنت را بر تارک آسمان نقاشی میکند من دچار می شوم به عاشقی انگار تمام ستارگان به تن نیلوفری ام می پیچند خدا گونه بزرگ می شوم و چقدر مهربان می شود آسمان با من
وه که شیرین است رویای به تصویر کشیدن دیدنت راستی هیچ میدانی فاصله از نذر خاک تا اجابت آسمان گاهی فقط یک قطره اشک راه است و گاهی هم یک سفر زندگی ؟!؟
کجایی ؟ پس چرا نمیایی ؟ خسته شدم از این برزخ دنیا [ چهارشنبه 90/12/10 ] [ 4:51 عصر ] [ آشانا ]
گاهی حجم دلتنگی هایم آن قدر زیاد میشود که دنیا با تمام وسعتش برایم تنگ میشود ...... دلتنگم..... دلتنگ کسی که گردش روزگارش به من که رسید از حرکت ایستاد دلتنگ کسی که دلتنگی هایم را ندید دلتنگ خودم خودی که مدتهاست گم کرده ام می خوام برم می خوام برم یه جای دور دنیا روز به روز داره برام تنگ تر میشه دارم خفه میشم دیگه اشکی برای گریه کردن ندارم چشمام درد میکنه ، میسوزه زمستون چرا تموم نمیشه من که داشتم می رفتم خدایا حکمت تو چی بود که من نفهمیدم خدایا یه لحظه گوش بده باهات حرف دارم بگو چرا ....... آخه چرا ؟ انگار یه ساله که زمستونه انگار سال هاست که توی برزخ ام ای خالق قصه من ، این من و این تو بر زخم دلم چاره ای کن پی نوشت : خدایا به مامانم سپردم اگه یه روزی دیونه شدم جون هر کسی که دوست داره من و دیوونه خونه نبره .... چون دیوانه چو دیوانه ببیند خوش اش آید
روزگارا که چنین سخت به من می گیری با خبر باش که پژمردن من آسان نیست گر چه دلگیر تر از دیروزم گر چه فردای غم انگیز مرا می خواند لیک جا خالی نخواهم کرد و سر سخت تر از دیروزم چون که باور دارم دل خوشیها کم نیست زندگی باید کرد
[ شنبه 90/11/29 ] [ 4:1 عصر ] [ آشانا ]
هفت شماره را میگیرم ... [ دوشنبه 90/8/30 ] [ 12:19 عصر ] [ آشانا ]
در این داستان مهم نفس انجام کار مثبته اصراری در نوع کار مثبت نیست :
[ چهارشنبه 90/8/25 ] [ 12:51 عصر ] [ آشانا ]
امروز بعد از 30 سال باباتم بازنشسته شد ............... با باباتم قرار شد تو یکی از این عید هایی که نزدیکشیم جشن بگیریم و از خدای خوب مهربون بخاطر اینکه بابای جونم یک دوره از زندگی شو با موفقیت پشت سر گذاشته تشکر کنیم ...... امروز صبح خیلی خوشحال بودم ...........ولی الان دارم دق می کنم ....یاد گذشته ها افتادم یاد بچگی هام .....یاد نوجوانی هام ....یاد زحمت های بی منت بابا جونم ....یاد خستگی هاش.....یاد درد اش.........یاد مریضی هاش..........یاد پاداشای آخر پروژه هاش که با کلی ذوق و شوق برای ما خرج اش می کرد......یاد حرص و جوشاش........یاد خوشحالی هاش..........یاد اون تقوم سال 65 که تو تاریخ 18 دهم تیرش نوشته بود " امروز صاحب یه دختر شدم "
بابای دوست دارم
خدایا ازت ممنونم که یه بابای خوب بهم دادی ......الهی من فدای خستگی های باباتم بشم .....الهی هر چی درده بلا داره بخوره تو سرمن خدایا ازت ممنونم که تو این مدت مواظب بابای خوبم بودی ..... خدایا ازت ممنونم که بابای مو سر بلند کردی .....هیچوقت دستای پر مهر و پر برکت ات رو از رو شونه هاش برنداشتی. خدایا ازت ممنونم به خاطر همه چیز بیشتر از این نمی تونم ادامه بدم و گرنه تا صبح می شینم گریه می کنم [ سه شنبه 90/8/3 ] [ 5:27 عصر ] [ آشانا ]
|
||
[ طراحی : ایران اسکین ] [ Weblog Themes By : iran skin ] |